از آن جایی که پرداختن به گذشته ما را به سادگی اسیر خود می کند، باید چیزی داشته باشیم که ماندن در لحظه را مدام به ما یادآوری کند. در دهکده ی پلام، ما از یک زنگ برای این کار استفاده می کنیم. وقتی صدای زنگ را می شنویم، دم و بازدم ذهن آگاهی را شروع می کنیم و می گوییم: «من به زنگ گوش می کنم. این صدای شگفت آور مرا به خانه ی واقعی ام می برد.» خانه ی واقعی ام همین جا و هم اکنون است. گذشته، خانه ی واقعی من نیست.
ممکن است بخواهید به کودک درون تان بگویید خانه ی ما نیست؛ خانه ی ما این جاست؛ جایی که که به صورت واقعی و حقیقی می توانیم زندگی کنیم. می توانیم تمام آنچه برای تغذیه و التیام نیاز داریم، در لحظه ی حال به دست آوریم. بیشتر ترس و اضطرابی که داریم و عذابی که می کشیم به دلیل کودک درونی است که هنوز آزاد نشده است. کودک می ترسد به زمان حال قدم بگذارد و در نتیجه ذهن آگاهی و نحوه ی تنفس شما به این کودک کمک می کند تا درک کند در امنیت کامل قرار دارد و می تواند آزاد باشد.
فرض کنید به سینما می روید. از روی صندلی خود و از میان تماشاچیان به پرده می نگرید. داستانی روی پرده است؛ تعاملاتی میان شخصیت های داخل فیلم رخ می دهد و آن پایین میان تماشاچیان شما گریه می کنید. فکر می کنید آن چه روی پرده در جریان است واقعی بوده و به همین خاطر مثل ابر بهار اشک می ریزید و احساسات واقعی راتجربه می کنید. رنج واقعی است؛ اشک ها واقعی هستند. ولی وقتی که پرده را لمس می کنید، انسان های واقعی از بین می روند. تنها نور است که سوسو می زند. نمی توانید با افراد روی پرده صحبت کنید، نمی توانید آنها را به صرف چای دعوت کنید و نمی توانید آن ها را متوقف کنید و از آن ها چیزی بپرسید، با این حال همین تصاویر مجازی برای جسم و ذهن شما رنج واقعی به همراه دارد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.